Thursday, December 16, 2021

غم بزرگ

 دور دست رو که نگاه میکنم، یه خط نازک و خمیده از اتوبان میبینم. توی سکوت و بیکاری نیمه شب زل زده بودم به نور چراغ ها و عبور تک و توک ماشین ها و به نوید فکر میکردم. به مادرش بهیه. این داغی که روی جانمون زدند، روزی میشه که تبدیل بشه؟ 

No comments:

Post a Comment

روز ششم

وسط حرف زدن حضوری با آدمها یکهو جیغ میزنم که زلزله. طرف باید بهم اثبات کنه همه چیز امن و سر جلسه. یکهو کل بدنم شروع به لرزیدن می‌کنه. وقتی ت...