Wednesday, December 15, 2021

عجز خود آموخته

عبارت سپر انداختن رو اولین بار در کدوم داستان خوندم؟ یادم نیست. شرح کسی بود که نه از جنگیدن که از دفاع از خودش دست برداشته. چیزی شبیه این روزهای من. چیزی کمه. چیزی درست نیست. صادقانه اگر جواب بدم که چی، انقدر در دراز مدت به من تنش وارد شده که یادم نمیاد دیگه بعد از استرس چی میتونه رخ بده. برای همین منتظر دائمی فاجعه ام. منتظر دائمی اتفاق بد. شبیه جانوری که خودش رو جمع کرده تا سریعا بپره. به کدوم سمت؟ راستش مهم نیست. مهم همون استراحت نکردنه. همون دل ندادن به لحظه ی زیبای امنیت در حال. 
ما هیچ وقت به معمولی بودن برمیگردیم؟ این تنها سوال این روزهای منه.

No comments:

Post a Comment

روز ششم

وسط حرف زدن حضوری با آدمها یکهو جیغ میزنم که زلزله. طرف باید بهم اثبات کنه همه چیز امن و سر جلسه. یکهو کل بدنم شروع به لرزیدن می‌کنه. وقتی ت...