Tuesday, March 9, 2021

رفیق

از آن روز لعنتی تابستان تا همین دو سه روز پیش نخندیده بود. صدای خنده ی بی هواش که آمد، خانه بهار شد.

No comments:

Post a Comment

افتخار

کم خوابیدم دوباره. یکی از برج های روبروی خونه، حوالی پنج صبح از طبقات بالاش روشنی شروع شد که پایین بیاد. روی خونه به سمت جنوب غربیه. نه ماه ...