Thursday, March 25, 2021

زندگی در پیش رو

آن سالهای دور، گمانم در مورد سایه ها که میخواندیم، قرار شد هر کدام یک اسم به بخش نخواستنی وجودمان بدهیم. بازی از اینجا شروع شد. من یکی از چهره های درونم را دیدم و نامیدم. بعدتر، برای یکی دیگر از چهره هام نام گذاشتم. بخش عاشق پیشه و خوشحال و ماجراجوی خودم. نوشی که وبلاگ آرامگاه زنان رقصنده را ساخت و نویسنده گرفت و قرار شد با هر اسمی خواستیم بنویسیم، من تصمیم گرفتم مارال باشم. اسم و شخصیت را از کلیدر گرفته بودم. آن بخش ورود زن به سبزوار برای بار اول. آن خرامیدن آرامش. آن کمر تاب دادنش موقع راه رفتن. و برای آن توصیفی که از حافظه نقل میکنم و این بود که وقت راه رفتن، به ماده میشی می ماند. آن چهره، مشاهده گرترین و زنانه ترین تصویرم شد. و البته که مطیع ترین تصویر.

چند سال پیش، تازه که هستمت را شروع کرده بودیم، بچه ها به شوخی هاشم صدام میکردند. گمانم شروع شوخی از خودم بود اما اسم ماندگاری شد. بدجور هم دوستش داشتم. تصویر کاری من، فارغ از جنسیت، پر از گفتگو و خنده و ایده. وقتی که پرشین بلاگ بیرونم کرد و چمدان برداشتم و اینجا آمدم هم، همان هاشم دوباره تکرار شد. با امید به اینکه سر پاتر باشم. تواناتر باشم. برخلاف اسم ساخته شده ام در شبکه های اجتماعی که یک شیطنت ناکامی داشت که همیشه اذیتم میکرد، یک قضاوت سهمگین پشتش داشت، این یکی خودم بودم. خود خودم.

   حالا بعد از تمام سعی و خطاها، در حال برگشتن به همان شخصیت بلندپرواز و خوشحال کاری ام. مارال خوابیده. آن بخش ماجراجوی عاشق پیشه خوشحالم خودش را در کمد قایم کرده و به زندگی مخفیانه اش میرسد. بخش منفورم در دسترس نیست و این خوب است و شخصیت همنام شناسنامه ام؟ اوه من هیچ وقت مدت طولانی آن دختر نبودم. هیچ وقت نبودم.

No comments:

Post a Comment

افتخار

کم خوابیدم دوباره. یکی از برج های روبروی خونه، حوالی پنج صبح از طبقات بالاش روشنی شروع شد که پایین بیاد. روی خونه به سمت جنوب غربیه. نه ماه ...