Tuesday, March 23, 2021

.

 خواهرش زنگ زده بود که تولد داریم امشب. یادم رفته بهت خبر بدهم اما لطفا سخت نگیر و بیا. خندیده بودم که من کی سخت گرفتم و چه بهتر از جشن. رفته بودیم مهمانی. اوایل کویید بود هنوز. کشته ها کمتر بودند. آدمها هنوز همه چیز را میشستند و مهمانی بزرگی بود. خوش گذشت. خیلی خوش گذشت.

یک جا، وسط تمام آن رقصیدن ها و خندیدن ها و چرخیدن ها، آقای دی جی رفت روی آهنگ ای جونم سامی بیگی. یکهو رفیق چرخید سمتم که اوه آهنگ تو و من تعجب کردم که لعنتی تو از کجا میدانی مابین هزار آهنگ و رقص من این یکی را بیشتر دوست دارم. شروع کردیم رقصیدن و تمام آدم ها فضا را خالی کردند برای ما دوتا. خلوت شد و تا ته آهنگ به دل خوش و خنده ی بسیار رقصیدیم. فیلم بردار کامل چرخید دورمان. آن شب را ضبط کرد تا به قدرت تصاویر آن شب زنده بماند. پر ازخنده های جوجه ی طلایی یک ساله، پر از شیطنت و رقص رفیق و پر از صورت پر مهر مادرش.

یک ماه بعدش، وقتی تا جای ممکن بدنش له شد و پاش کامل شکست، وسط تمام آن دقایق اضطراب زای جا به جا شدن بین خانه و بیمارستان، فکر کرده بودم آن رقص آخرمان بود؟ آن آخرین تصویر جفتمان بود؟ از بی رحمی داستان رنجیده بودم. روانم در منگنه مانده بود. واقعیت گاهی به همین شکل مزخرف متجلی میشود.

بعد کم کم خانه گرفتیم. خانه چیدیم. با آن عصای کوفتی اش از راه میرسید و می چپید توی اتاقش. یک عصا را کنار گذاشت. دومین عصا را کنار گذاشت. غم زندگی شخصی اش له اش کرد. یک روز صبح زود از خانه بیرون زد و دو ساعت بعد پیام داد لطفا برام لباس سیاه بخر. فرداش در بهشت زهرا بدون عصا لنگید و لنگید و لنگید و گریه کرد و تا ماه ها نخندید. عصبانی بود. نخواستنی بود. تلخ بود. 

شب آخر قبل از عید، دم در خانه ایستاده بودم تا رفقاش با آسانسور برسند بالا. کار داشتند. یکی دو تا از بچه ها زودتر رسیده بودند و برای خودشان یک میکس شاد احمقانه از رادیو جوان پخش کرده بودند. با حداقل لنگیدن ممکن رسید به من. بشکن زنان. تا آسانسور برسد همنوا با من خواند. هم نوا با من بشکن زد. هم نوا با من دستاش رقصید. من با شگفتی نگاهش کردم که چطور دوباره میخندد.

سال سخت. هنوز وقت نوشتن ازش می لرزم. رفیق از کام نیستی بیرون کشیدم. من از همه بیشتر شانس آوردم که مرگ پذیرفت اشتباه شده.

No comments:

Post a Comment

افتخار

کم خوابیدم دوباره. یکی از برج های روبروی خونه، حوالی پنج صبح از طبقات بالاش روشنی شروع شد که پایین بیاد. روی خونه به سمت جنوب غربیه. نه ماه ...