اسماعیل، آن من ِ صبور ِ حرف گوش کن ِ احمق ِ مهربان که بلد بود از خون خودش ببخشد و دم نزند مرد. گشنه ام بود. خوردمش.
وسط حرف زدن حضوری با آدمها یکهو جیغ میزنم که زلزله. طرف باید بهم اثبات کنه همه چیز امن و سر جلسه. یکهو کل بدنم شروع به لرزیدن میکنه. وقتی ت...
No comments:
Post a Comment