بعد از چند دقیقه برمیگردم و دوباره متنم رو میخونم. چند تا پاراگراف، چند تا جمله کمه. وقت نوشتن به جملات فکر کردم و حتی مطمئنم که نوشته بودمشون. اما نیستند. اینجا نیستند.
یاد خونه های بیپنجره و آدمهای بی دست و پای نقاشیها میافتم.
نود و سومین شب بعد از نبودن بچه، دختر یاد گرفته جای خواهر رفتهاش بخوابه. عمیقترین شکل سوگواری که در زندگیم شاهد بودم و خوندم رو توی این سه...
No comments:
Post a Comment