Monday, December 12, 2022

از عشق؛ از تو و از تمام کلمات که بعد از این اضافه هستند

1- هر حیوان که از دور دیدی و ندانستی سگ و گرگ است یا آهو، ببین رو به سوی مرغزار و سبزینه است یا لاشه و استخوان. آدمی را نیز چون نشناسی ببین به کدام سوی میرود.
1- خستگی شبیه شهد عمل میکند. کلمه‌هایی هستند که اصالتشان از لابه‌لای وا‌جهایشان مشخص است. یکیش مثل همین شهد. بیانش هم مزه دارد. خستگی شبیه شهد عمل میکند. یک سرخوشی عجیبی به همراه دارد. یک منگی قوی در سر پدید می‌آورد. حال غریبی توی تن می‌اندازد. تکرار کن. همین.
1- پیچیده در غلاف خستگی، فکرم رفته بود پیش «آدمی برای آدمی». به تعلق غریب یکی به من. هر کسی به کنار دستیش. آن دومی به من که یکم. نقطه‌ی اول فکر از اینجا جوانه زده بود که یادم افتاد بچه‌ها بعد از اینبار که دور هم جمع شدند، بهم گفتند فلانی چقدر جات خالی بود. بعد فکر کرده بودم که چقدر غریب. حالا یک جایی از این دنیا هست که فقط وقتی منم، با صرف حضورم، با همین بودنم حال دیگری پیدا میکند. زمانی که متعلق به من است. حالتی که متعلق به من است. کلمه‌ها کنار هم چیده شده بودند توی ذهنم و رسیده بودم به تعلق حال. جایی از زندگی هست که نبودن هر کس خالی‌اش میکند. «حالی» که به کسی مربوط است. اکنونی که صاحب دارد. تعلق حال.
2- بعد فکر کرده بودم همه چیز این نیست. گاهی اتفاق دیگری می افتد. تو خودت در آن مکان نیستی. دیگری هم نیست. جای خالیش را حس میکنی. خاطره‌ اما از «بود» تو و از بود اون قوی تر عمل میکند. انگار خاطره‌ای هست، که به جایی تعلق دارد. این فارغ از بودن هر دوی شماست. خاطره‌ای که قوی تر از حضور است. تعلق خاطره.
3- فکر برای خودش رفته بود. به سمت اینکه گاهی «بودن» او تمام شده. اما هنوز هست انگار. جای خالیش واقعیت دارد اما برای گذشته نیست. همین حالا هم جایی خالی است. انگار خاطر من، خاطر شخص فاعل، درگیر حضور کسی است. نه در گذشته. نه فقط در گذشته. در همین حال. در همین موج اکنون.
4- بعدتر؟ برام نوشته بود من که راضیه مرضیه. به سوی تو می‌شتابم. من لای کلمه‌هاش نفس میکشیدم اما من نبودم. چیزی قوی‌تر از من بود. انگار با چیزی درآمیخته شده باشم. چیزی قوی‌تر از حال. چیزی قوی‌تر از خاطره. در همان غلاف خستگی، فکر کردم که پس جواب تمام نرسیدن ها همین بوده. تعلق خیال. وقتی خیال کسی، بر حال و آینده و گذشته‌اش سایه می اندازد. وقتی آنچه نیست از آنچه هست بزرگتر میشود. یاد تبدار بودنم و تلاطمم در شب انفجار بیروت افتادم که انگار آخرین فرصت بیان این بود که دوستت دارم. یاد تمام اوقاتی افتادم که این چهار نقطه در کنار هم نبوده اند. یاد تمام تکه شدن های خودم افتادم. یاد تمام طرح‌های پوست تنم. 
نوشته بود به سوی تو می‌شتابم. راضیه مرضیه. نوشته بود و هزار جان از بین فاصله و نیم فاصله‌ی کلمات سقوط کرده بود.
0- ای خیال برو.سه بار بگو که ای خیال برو. ای خیال برو. ای خیال برو.
راضیه المرضیه.

از متن‌های منتشر نشده. تیتر، متن، همه چیز به تاریخ چهاردهم دسامبر 2021

No comments:

Post a Comment

افتخار

کم خوابیدم دوباره. یکی از برج های روبروی خونه، حوالی پنج صبح از طبقات بالاش روشنی شروع شد که پایین بیاد. روی خونه به سمت جنوب غربیه. نه ماه ...