Thursday, December 1, 2022

نور

یه اسکرین شات از حدود پونصد و چند روز پیش پیدا میکنم از روزی که شب قبلش بد خوابیده بودم، تهران برق قطع شده بوده و اخلاقم گند بوده. نوشتم چیزی هست به اسم گناه و چیزی هست به اسم اشتباه. این شماتتی که میکنم خودم رو برای وقت گناهه. حکما همین شده که از این بخش اسکرین شات گرفتم. این گفتگو منجر شده که بعدش سبک بشم. بعد بتونم حتی از تهران بکنم و شهر دیگه ای برم. از یه رکود طولانی بیرون بیام. از اون حرفهایی که مثل یه نور کوچولو اومده ستاره شده.
کلمه هام عوض شده اند. از «من آدم بدی یا اشتباهی ام» پایین اومدم. انگارآقای دیوید بروکس گفته که گناه درونیه. در جامعه ی امروز معیش گم شده و جایگزین نشده که یعنی برای هر کس به یک شیوه ی نامتجانس هویدا میشه. میدونی، بیا بهت یه واقعیتی رو بگم. این تمام نبرد پنهان این یکسال اخیر بوده برای من. شناسایی تفاوت بین گناه و اشتباه در زندگیم. من بارها اشتباه کردم. به کرات. و حتی گناه ورزیدم. قصدم سبک شمردن هیچ کدوم نیست. اما به نسبت سابق در تلاش بیشتری هستم که تفاوت این دو رو در واقعیت هم بدونم. در واقعیت هم متوجه فاصله بینشون بشم. اینجاست که تفاوت نوع آدمهای اطراف به چشم میاد. آدم اشتباهی، آدم ناموزون، این روزها به چشم من یعنی کسی که سعی کنه مرز بین این دو تعریف رو محو کنه و انسان رو در گیجی فرو ببره. معمولا اشتباه رو گناه جا بزنه. گاهی و خیلی کم، گناه رو اشتباه.
میدونی، من اگر یک روز قرار باشه با جمع کثیری انسان کار کنم، دقیقا میدونم که به نظرم نیاز انسانی که بهش کم توجه شده چیه. ایکه به آدمها کمک کنم معنی کلمه ها رو درک کنند. نه که فقط بدونن سبز چیه و آبی چیه و لاجوردی چی. بتونن بین حسادت، خشم و عجز تفاوت قائل بشن. بتونن درک کنن گشنگی و تشنگی و استیصال هر کدوم با هم فرق داره. توی ذهن خیلی از ما تنها مشکلی که هست اینه که استفاده ی ما از کلمات خیلی نادقیقه.*
سالها پیش - دوازده سال؟- یه متنی رو برای پایان ترم یکی از بچه ها داشتم ترجمه میکردم که در مورد درک کودک از کلام بود. میگفت کودک تا هشت نه سالگی تقریبا اصلا نمیفهمه چی داره میگه. کلمه رو روی عادت استفاده میکنه. بعدتر میفهمه که خب این چیزی که به کار برده یعنی چی. این جمله تمام این سالها داره توی مغزم تاب میخوره (بذار فرض کنیم من مترجم نسبتا بدی نبودم البته) که در ذهن بسیاری از ما کلمات طبقه بندی ندارند. حتی معنی هم. برای همین خیلی وقتها که به کسی میگیم درکت میکنم، منظورمون دم دستی ترین مفهوم از حرف طرف میشه نه دقیقا منظور شخص مقابل. تازه فرض کنیم خود شخص مقابل منظورش رو واضح تونسته بوده در قالب کلمه بریزه. بدون کم کردن. بدون زیاد کردن. آخ که چقدر لازمه بتونیم به جهان درون نظم بدیم.
تمام دقایق قبل از خواب، برای خودم تکرار کردم مردم متوجه نیستند که میتوانند هر وقت که بخواهند، هر چیزی را که بخواهند در زندگی رها کنند. به همین سادگی. و به خودم گفتم رها کن دختر. از این حالت استیصال و شکست در بیا. این تنها چیزیه که لازم داری. خب؟ رها کن. انقدر گفتم که خوابم برد. و میدونی عجیب‌ترین جای زندگی کجاست؟ اون نقطه که میخوای همه‌ی زندگی رو از نو طراحی کنی. اون نقطه انقدر قدرت داره که ترسناکه.
در امکان خالصم و مفاصل جهان برام به شدت دیدنی شده اند. 
* شغل‌ایده‌آل: یه چیزی مثل مترجم انسان و خودش.

No comments:

Post a Comment

افتخار

کم خوابیدم دوباره. یکی از برج های روبروی خونه، حوالی پنج صبح از طبقات بالاش روشنی شروع شد که پایین بیاد. روی خونه به سمت جنوب غربیه. نه ماه ...