Sunday, January 1, 2023

.

ر.ج. سپتامبر دو هزار و هجده فوت کرد. توی سالی که گذشت شرحش بر زندگیش رو خوندم و احساس کردم کسی از خانواده‌ی واقعیم رو پیدا کردم. ماه پیش یه کتاب مشابه در مورد ج.ک. خوندم که این یکی واقعا ترجمه‌اش فرساینده بود و تعجب کردم از اینکه مردی که فکر میکردم مشابهت فکری فراوانی با من داشته باشه، که سالها شبیه پدر بزرگ رویایی من بود، چقدر لای کلمات آخر متفاوت ترسیم شده بود. کمی غریبه. کمی دور.
می‌دونی سالی که تموم شد چطور بود؟ من تقریبا تمام دوستانم و اعضای خانواده‌ام رو یکبار از دست دادم. بعضی برگشتند. بعضی به شدت دور شدند. آفتاب تند استانبول افتاده توی خونه. امروز دیر و خسته بیدار شدم و رمان مورد علاقه ام رو گرفتم دستم و هی ورق زدم. امسال میتونم بکارم؟ بسازم؟ رشد بدم؟ من حالا می‌دونم چی میخوام. می‌دونم منظورم از دوست، از لنگر و از خانواده چیه. من میتونم به خودم وفادار باشم؟

No comments:

Post a Comment

از خیال

نود و سومین شب بعد از نبودن بچه، دختر یاد گرفته جای خواهر رفته‌اش بخوابه. عمیق‌ترین شکل سوگواری که در زندگیم شاهد بودم و خوندم رو توی این سه...