یه حالت دیگه هست اما، که آنقدر از دست کسی عصبانی هستی که یهو میبینی میتونه عینیت فیزیکی پیدا کنه. در ناخنها. پنجهها. ضربات دست. پا. انگار این همه بس نبود، دیدم خشم تا دندونها کشیده. همون حالتی که دندهای رو به دهن میگیری که از گوشت خالیش کنی. بعدش حالت لبها چی میشه؟ چیزی شبیه تف کردن. دور کردن. برای همیشه از حیطهی شناخت دور انداختن.
آخر آنقدر دندونها رو به هم فشار میدم که میترسم بشکنمشون. لعنتی. درگیر مبارزهام برای اینکه برای آدمی، بد نخوام. خشم رو به چیزی بهتر تبدیل کنم. از این مبارزه بیرون که بیام، دوباره یک آدم جدیدم.
No comments:
Post a Comment