Thursday, January 26, 2023

فصل پوست اندازی

یه جایی هست توی پیچ و خم تن‌ها، که دندون به کمک مابقی وجود میاد‌. انگار هر چی داری به درون تن میکشی کافی نیست. چیز بیشتری لازمه. بخش بیشتری از جان دیگری. بعد میشه همون حالت رو به بوسه چسبوند. به بوسه رسوند. تن رو نزدیک‌تر کرد. نه؟ خب، این رو بلدم.
یه حالت دیگه هست اما، که آنقدر از دست کسی عصبانی هستی که یهو میبینی می‌تونه عینیت فیزیکی پیدا کنه. در ناخن‌ها. پنجه‌ها. ضربات دست. پا.  انگار این همه بس نبود، دیدم خشم تا دندونها کشیده. همون حالتی که دنده‌ای رو به دهن میگیری که از گوشت خالیش کنی. بعدش حالت لب‌ها چی میشه؟ چیزی شبیه تف کردن. دور کردن. برای همیشه از حیطه‌ی شناخت دور انداختن.
آخر آنقدر دندونها رو به هم فشار میدم که میترسم بشکنمشون. لعنتی. درگیر مبارزه‌ام برای اینکه برای آدمی، بد نخوام. خشم رو به چیزی بهتر تبدیل کنم. از این مبارزه بیرون که بیام، دوباره یک آدم جدیدم.

No comments:

Post a Comment

افتخار

کم خوابیدم دوباره. یکی از برج های روبروی خونه، حوالی پنج صبح از طبقات بالاش روشنی شروع شد که پایین بیاد. روی خونه به سمت جنوب غربیه. نه ماه ...