Friday, October 29, 2021

خراش

بارها و بارها در مورد تکرار چرخه ها در زندگی خونده بودم. بار اول که نیست. اما توقع نداشتم انقدر زود به جایی برسم که احساس کنم همه چیز یک تکرار بی رحمانه است. حالا تنها چیزی که دلم میخواد اینه که با خودم خلوت کنم. خودم رو کنکاش کنم. کمک بگیرم و از این همه تکراری بودن فاصله بگیرم. برام منطقی نیست انقدر زود در زندگیم به جایی برسم که انگار همه چیز روی دور تکرار افتاده. این اصلا منطقی نیست.
انگار تمام انرژیم در طول روز صرف مبارزه با خودم میشه تا ساکن و آروم سر جام بمونم. حفظ آرامشم از آروم بودنم نیست. از مجسمه بودن یا نامب بودنمه و این رو نمیتونم بیش از این ادامه بدم. واقعیت زندگی، اینه که یا باید این طرز بودن رو عوض کنم یا به زودی هیچ چیزی از انرژی حیاتیم نمیمونه.
این حس عصبانیت رو میشناسم. فروردین که چند هفته فشارم پایین تر از پونزده نمی اومد، حالم همینقدر به هم ریخته بود. میتونم اجازه بدم این دوره طی بشه اما نمیتونم این همه در تکرارش بمونم.
انگار دوباره چهار پنج سالمه. پا گذاشتم در بستر دریای ماسه ای. موج میزنه و من رو میچرخونه و من فقط ماسه ها رو میبینم که اطرافم بلند میشن. نه شنا بلدم. نه بلدم گریه کنم و کمک بخوام. انگار در دریا غوطه ور موندن، تنها چیزیه که واقعیت داره.

No comments:

Post a Comment

افتخار

کم خوابیدم دوباره. یکی از برج های روبروی خونه، حوالی پنج صبح از طبقات بالاش روشنی شروع شد که پایین بیاد. روی خونه به سمت جنوب غربیه. نه ماه ...