Thursday, September 23, 2021

خالی کردن ذهن

 ساعت ها از دو روز پیش حرکت کرده اند. پاییز شده. الف اینجا بود و با شوق همیشگیش در مورد زبان ها، مشغول حرف زدن از آخرین سفرش بود که زمان رسمی عوض شد. فرداش امتحان داشتم. لای کتاب را هم باز نکرده بودم و استرس داشت کم کم اذیتم میکرد. بچه ها نشسته بودند به حرف زدن و منگ خواب بودم. ماه کامل بود. وسط جهانی که راه خودش را میرفت، فکر میکردم خب از فردا یک ساعت زمان کارم تغییر میکند. 

حالا دو روز گذشته. برخلاف تمام تغییرات سالهای اخیر که برام کنترل نشدنی بودند، این یکبار حداقل همین دو روز اول به خیر گذشته. این چند وقته، زمان جا به جا کردن و بسته بندی کردن، یکی از نگرانی هام همین تغییر کردن زمان بود. که چطور ساعت لپ تاپ یا گوشی یا ساعت مچی را جوری جا به جا کنم که عادتم به هم نریزد. که اثری روی کارم نگذارد. این دو روز اما، همه چیز خوب بوده. 

چند روز مانده. چند روز خیلی کم. از پس کنترل زمان اگر بر بیایم، مابقیش ساده است. اگر این یکی به همین مهربانی این چند روز باشد، آخ که اگر باشد...

No comments:

Post a Comment

افتخار

کم خوابیدم دوباره. یکی از برج های روبروی خونه، حوالی پنج صبح از طبقات بالاش روشنی شروع شد که پایین بیاد. روی خونه به سمت جنوب غربیه. نه ماه ...