چند سال بعد تازه از فرنگ برگشته بود که با هم اُخت شدیم و گِلِمان همدیگر را گرفت. دنبال جایی میگشتیم با هم اجاره کنیم، البته نتوانستیم، او در همان کنج خانهی پدری ماند و من هم در خانهی مادری. دو نوجوان تازه دامادِ حسرت به دل برای تشکیل کانون گرم خانواده در قدم اول واماندند. اما در عوض پس از چند سال مادرانمان همسایه شدند. هر دو به فاصلهی یک هفته مردند و هر دو را کنار هم به خاک سپردیم.
مسکوب نازنین/ در سوگ و عشق یاران
No comments:
Post a Comment