Saturday, September 25, 2021

غروب آفتاب

 چند سال بعد تازه از فرنگ برگشته بود که با هم اُخت شدیم و گِلِمان همدیگر را گرفت. دنبال جایی می‌گشتیم با هم اجاره کنیم، البته نتوانستیم، او در همان کنج خانه‌ی پدری ماند و من هم در خانه‌ی مادری. دو نوجوان تازه دامادِ حسرت به دل برای تشکیل کانون گرم خانواده در قدم اول واماندند. اما در عوض پس از چند سال مادرانمان همسایه شدند. هر دو به فاصله‌ی یک هفته مردند و هر دو را کنار هم به خاک سپردیم. 


مسکوب نازنین/ در سوگ و عشق یاران

No comments:

Post a Comment

از خیال

نود و سومین شب بعد از نبودن بچه، دختر یاد گرفته جای خواهر رفته‌اش بخوابه. عمیق‌ترین شکل سوگواری که در زندگیم شاهد بودم و خوندم رو توی این سه...