Saturday, October 22, 2022

به همراه سطور نانوشته

می‌دونی، این خونه رو بیشتر دوست دارم. با اینکه هنوز یه چهار دیواری لخته، با اینکه سه تایی داریم در دو بعدی‌ترین جهان ممکن زندگی میکنیم اما بیشتر دوستش دارم. اولین سوپی که پختم آنقدر خوب شده بود که تعجب کردم. هیچ‌چیز خاصی هم نداشت. فقط خوب بود. امروز یه دستور پخت جدید برای کوکوی همیشگی امتحان کردم. این هم خوب شد. درسته آشپزخونه هنوز وجود نداره اما خوبه دیگه. همین خوبه.
 غروب و جزیره‌ها تازگی دارند. بعد از یکسال در شهر دریادار زندگی کردن، هفت روز شد که هر روز نگاهم به دریاست. به روز آفتابی که یکجور قشنگه. به محو شدن مرز آب و آسمان و کشتی سرگردان در روز مه‌آلود. هنوز نمی‌دونم چطور قراره از پس چیزها بر بیام. نمی‌دونم اون مبل سبزرنگی که توی خیالم هست رو پیدا میکنم برای خونه یا نه. اما این خونه خیلی فرق داره. دم صبح بیدار شدم و دیدم کمربند جبار رو میتونم توی آسمون ببینم. دلم برای ستاره‌ها تنگ شده بود. هنوز امیدوارم آسمونش مهربونی کنه باهام.
اما زشت شدم. موها رو که چیدم، یک دفعه زنانگی چهره‌ام رفته. زنی به جاش نشسته که در جنگه. زنی که رد غمگین نبرد توی چهره‌اش جا انداخته. عادت ندارم به این حد زیبا نبودن. چهار ماه پیش هم همین شد. به چشم خودم تغییری که کرده بودم به چهره ام نمی‌اومد و دو سه هفته احساس زشتی همراهم بود و احساس میکردم از جهان شکست خوردم. حالا، این دفعه، شدیدتر. زیبا نبودن من رو توی افسردگی هل میده. نمی‌دونستم. امروز که چند ساعت گریه کردم یادم افتاد با موهای رنگی تاب‌آوریم چقدر بیشتر بود.
دست از شجاع بودن کشیدم. دست از قوی بودن کشیدم. به آدمها میگم که کم آوردم. دیگه فکر نمیکنم بتونم از پس ادای قدرت بربیام. زشت شدم. ترسیده‌ام و جهان نامطمئن، پهناور و ترسناکه. اما غروب آفتاب پاییزی زیباست. خونه چند ساعت روز غرق آفتاب میشه و گربه‌ها توی نور غلت میزنند و میتونم غذایی درست کنم که هر قاشقش بهم لذت بده. جنگ در اوکراین هست. جنگ در ایران هست. و جنگ این دو بخش در زندگی من با تمام قدرت ادامه داره.

No comments:

Post a Comment

افتخار

کم خوابیدم دوباره. یکی از برج های روبروی خونه، حوالی پنج صبح از طبقات بالاش روشنی شروع شد که پایین بیاد. روی خونه به سمت جنوب غربیه. نه ماه ...