کار سختی هم نیست. فقط قراره یاد بگیرم تمام این انرژی رو به سمت خودم معطوف کنم. انگار اگر نکنم، این پاره پاره شدن تا به همیشه باقی میمونه. شدت می گیره. من رو به انتها میرسونه.
Saturday, November 24, 2018
تکه های وجودم
برخلاف تمام مسیری که طی کردم و ملزوماتش، زن سنتی درونم به پررنگی خودش باقیه و رد پاش دقیقا نفسم رو گرفته. انگار مشکل اساسی این روزها و سال ها هم همینه: در خونه داری، سلیقه به خرج دادن و این چیزها اثری ازش نیست اما اونجا که خودش رو برای خواسته ی دیگری قربانی کنه، که پوست خودش رو بکنه و پهن کنه تا دیگری از روش رد شه و به جایگاهی که میخواد برسه، اونقدر تبحر شدیدی پیدا کرده که این زخم ها به نظرش طبیعی میان.
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
از خیال
نود و سومین شب بعد از نبودن بچه، دختر یاد گرفته جای خواهر رفتهاش بخوابه. عمیقترین شکل سوگواری که در زندگیم شاهد بودم و خوندم رو توی این سه...
-
توانایی تحمل این حجم درد رو ندارم.
-
با چاقو افتادم به جونش. تکه پارهاش کردم و بعد سطل زباله. میون اون ضربهزدنها، یک لحظه ترسیدم از دونستن اینکه آنقدر خشم و انزجارم زیاده که ...
-
امید خلیده زیر پوستم. یک هفته؟ ده روز؟ همین حوالی. از خانه بیرون زدم و دیدم بهار شده. کل امسال در اضطراب و پشت میز گذشت. بدون اغراق. از تیرم...
No comments:
Post a Comment