Friday, November 23, 2018

صیام

اسباب کشی داره و این تغییر هم برای خودش و هم برای همه‌ی ما اتفاق مهمیه. به من نزدیک میشه. فقط دوتا کوچه بینمون فاصله می‌مونه. خودش حالا رفته. من وسط خونه‌ی خالی نشستم. ظرف شوینده‌ام کنارمه و بارون میاد. از دوردست تا دوردست بارون میاد.
از من شیطون تره. مردمی تره. خونه اش هم حالا شبیه خودشه. از هر سمت خونه تا دور و دور رو میشه دید. دوتا کوچه فاصله بینمونه و انگار دوتا محله‌ی متفاوتیم. من خونه که هستم هیچ جا رو نمیتونم ببینم. دنیای من فقط خودمم و حداکثر همسایه‌های ساختمانم. اینجا همه چیز بازه. گشوده است. شبیه خودش که رو به اتفاقات نو و آدمهای نو آغوش داره. شبیه من که توی خلوت خودمم این روزها. در سکوت کامل.
داره میاد نزدیکم. اینطوری نگرانی ام از اینکه چاه سکوت من رو قورت بده برای همیشه، کم میشه. خیلی کم. حالا فرصت غریب منه برای نزدیک شدن به ناف جهان.

No comments:

Post a Comment

روز ششم

وسط حرف زدن حضوری با آدمها یکهو جیغ میزنم که زلزله. طرف باید بهم اثبات کنه همه چیز امن و سر جلسه. یکهو کل بدنم شروع به لرزیدن می‌کنه. وقتی ت...