اسباب کشی داره و این تغییر هم برای خودش و هم برای همهی ما اتفاق مهمیه. به من نزدیک میشه. فقط دوتا کوچه بینمون فاصله میمونه. خودش حالا رفته. من وسط خونهی خالی نشستم. ظرف شویندهام کنارمه و بارون میاد. از دوردست تا دوردست بارون میاد.
از من شیطون تره. مردمی تره. خونه اش هم حالا شبیه خودشه. از هر سمت خونه تا دور و دور رو میشه دید. دوتا کوچه فاصله بینمونه و انگار دوتا محلهی متفاوتیم. من خونه که هستم هیچ جا رو نمیتونم ببینم. دنیای من فقط خودمم و حداکثر همسایههای ساختمانم. اینجا همه چیز بازه. گشوده است. شبیه خودش که رو به اتفاقات نو و آدمهای نو آغوش داره. شبیه من که توی خلوت خودمم این روزها. در سکوت کامل.
داره میاد نزدیکم. اینطوری نگرانی ام از اینکه چاه سکوت من رو قورت بده برای همیشه، کم میشه. خیلی کم. حالا فرصت غریب منه برای نزدیک شدن به ناف جهان.
Friday, November 23, 2018
صیام
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
از خیال
نود و سومین شب بعد از نبودن بچه، دختر یاد گرفته جای خواهر رفتهاش بخوابه. عمیقترین شکل سوگواری که در زندگیم شاهد بودم و خوندم رو توی این سه...
-
توانایی تحمل این حجم درد رو ندارم.
-
با چاقو افتادم به جونش. تکه پارهاش کردم و بعد سطل زباله. میون اون ضربهزدنها، یک لحظه ترسیدم از دونستن اینکه آنقدر خشم و انزجارم زیاده که ...
-
امید خلیده زیر پوستم. یک هفته؟ ده روز؟ همین حوالی. از خانه بیرون زدم و دیدم بهار شده. کل امسال در اضطراب و پشت میز گذشت. بدون اغراق. از تیرم...
No comments:
Post a Comment