پدر بورخس بهش گفته بوده. که هر بار به گذشته فکر میکنیم تصویری از امروزمون روی رخداد سابق میافته و با کمک اون به یادش میاریم. در واقع هر بار به یاد میاریم، آخرین تصویری که از خاطره داریم به ذهنمون میاد. گفته بوده ما در واقع هیچ وقت واقعیت رو جوری که بود به خاطر نمیاریم.
دلم برای امروز تنگ میشه. دلم برای اون چشمهایی که اونقدر صمیمانه نگاهم کردند تنگ میشه. کاش میشد بعضی روزها رو تا همیشه حفظ کرد. باقی نگه داشت.
Saturday, November 24, 2018
جان
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
از خیال
نود و سومین شب بعد از نبودن بچه، دختر یاد گرفته جای خواهر رفتهاش بخوابه. عمیقترین شکل سوگواری که در زندگیم شاهد بودم و خوندم رو توی این سه...
-
توانایی تحمل این حجم درد رو ندارم.
-
با چاقو افتادم به جونش. تکه پارهاش کردم و بعد سطل زباله. میون اون ضربهزدنها، یک لحظه ترسیدم از دونستن اینکه آنقدر خشم و انزجارم زیاده که ...
-
امید خلیده زیر پوستم. یک هفته؟ ده روز؟ همین حوالی. از خانه بیرون زدم و دیدم بهار شده. کل امسال در اضطراب و پشت میز گذشت. بدون اغراق. از تیرم...
No comments:
Post a Comment