Monday, January 3, 2022
تمام زمستان مرا گرم کن
دستپوشها امشب تمام شدند. با فاصلهی زیاد، زشتترین چیزهایی هستند که در این چند سال از زیر دست هام بیرون آمده اما از طرفی بعد از مدتها تنها پروژهای شده که تمامش کردهام. آن ور «بگذار بینقصترین طرح جهانت را تولید کنی» درونم ساکت شده. چهارده سال پیش، در رج حدودا چهلم یک شال حدودا سیصد و شصت رجی با نخ بسیار نازک یک دانه را اشتباه بافته بودم. وقت کور کردن فهمیدم و از نو شکافتم و بافتم. حالا این دوتا لنگه نه تقریبا که با هر معیاری بسنجم فاجعه شدهاند. بد نیست اما. بد نیست.
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
از خیال
نود و سومین شب بعد از نبودن بچه، دختر یاد گرفته جای خواهر رفتهاش بخوابه. عمیقترین شکل سوگواری که در زندگیم شاهد بودم و خوندم رو توی این سه...
-
توانایی تحمل این حجم درد رو ندارم.
-
با چاقو افتادم به جونش. تکه پارهاش کردم و بعد سطل زباله. میون اون ضربهزدنها، یک لحظه ترسیدم از دونستن اینکه آنقدر خشم و انزجارم زیاده که ...
-
امید خلیده زیر پوستم. یک هفته؟ ده روز؟ همین حوالی. از خانه بیرون زدم و دیدم بهار شده. کل امسال در اضطراب و پشت میز گذشت. بدون اغراق. از تیرم...
No comments:
Post a Comment