Friday, January 14, 2022

.

موقعیتها به طرز جدا نشدنی، ارزش و اشتیاقشان را از تخیل و اشیای پیرامونی میگیرند. در حالت کلی، شوق روز جمعه از روز جمعه بودنش نشات نمیگیرد. از خاطره ی روز جمعه ی بیست و چند سال پیش و خانواده ی شلوغ و نهار مناسبتی و سفره ی گسترده می آید. عادتی که با بوی غذای خوب پخته شده و صدای خنده و رخوت عصرگاهی همراه میشود. یا از لذت صبر کردن برای ساعت چهار بعد از ظهر و دیدن فیلم سینمایی شبکه ی یک. 
حدود چهل روز پیش (چهل؟ قطعا چهل نه اما چهل خودش حاوی کلمه ی کثرت و تکافو به میزان کافیست) از لب دریا برمیگشتم و هوا سرد بود و درخواست تاکسی کردم. ماشین به شدت بوی لیمو میداد. از در و دیوارش هم رنگ زرد آویزان بود. عصر همان روز در لیست خرید نوشتم عود لیمو. گشتم و پیدا کردم و حالا هر چند روز یکبار بوی خفیف لیمو بلند میشود. آن برگشت به خانه خیلی کوتاه بود و وقت نشد فکر کنم لیمو یادآور چیست. عودها هم بوی پراکنده ای دارند و قدرتشان آنقدر نیست که به یاد بیاورم. اما چیزی هست، ته ته ذهنم میدانم چیزی هست که با بوی لیمو ممزوج شده.
همین اتفاق در پیاده روی دو هفته پیش افتاد (از این اتفاق واقعا دو هفته میگذرد) که میل شدیدی به بو کردن نارگیل تمام وجودم را به هم ریخت. از اول خیابان استقلال تا آخرش را دنبال چیزی با بوی کافی نارگیل گشتم. نبود. بوی استوایی نمیخواستم. چیزی را صدا میکردم که شیرینی و غلظت نارگیل داشت. یادم نبود چی. بعدتر، این میل را با صابون نارگیل آرام کردم. هنوز هم هر روز همان است: بو کردن دست ها و دنبال چیزی گشتن که صدایم کرده و نمیدانم که چه.
این گرفتن اشتیاق، گرفتن تخیل، گرفتن حس درگیر شدن با یک تجربه و جایگزین کردنش با چیزی کم ارزش تر کم کم تجربیات را از تجربه بودن تهی میکند. فقط یک پوسته به جا میگذارد. پوسته ای سرشار از؟ از فقط یک سایه. یک خیال بیهوده. برای همین شاید درک یک تجربه با چیزهای کم ارزش تر این همه رایج و این همه دل شکننده است. 
تجربه. اتفاق. با درگیر کردن تمام دریچه های احساسی بر روی آن. با جاری کردنش در بستر زمان.

No comments:

Post a Comment

افتخار

کم خوابیدم دوباره. یکی از برج های روبروی خونه، حوالی پنج صبح از طبقات بالاش روشنی شروع شد که پایین بیاد. روی خونه به سمت جنوب غربیه. نه ماه ...