Saturday, January 29, 2022

جرقه های کوچک نور

 زنگ زد که بلاخره کارتم رسید. گفتم حالا استراحت کن. از تنش کنار برو. اجازه بده شادی بیاد. اجازه بده درک کنی چی شده. الان لازم نیست دیگه برنامه ریزی کنی. لازم نیست نگران باشی. فقط اجازه بده این خوشی بخزه زیر پوستت. تو الان در شهرجادو زندگی میکنی. گفت میدونی، دو هفته بعد از رسیدنم هم بهم گفتی شرایط بهتر میشه. باور کردم و شد. اینبار هم باورت میکنم.

No comments:

Post a Comment

افتخار

کم خوابیدم دوباره. یکی از برج های روبروی خونه، حوالی پنج صبح از طبقات بالاش روشنی شروع شد که پایین بیاد. روی خونه به سمت جنوب غربیه. نه ماه ...