+دیروز تمام شده.
- شاید ولی نه کاملا. من فعلا نمیترسم ولی میدانم که عوامل رعب و وحشت وجود دارند. حتی میدانم وحشتها از چه نوعی هستند، ولی تو نمیتوانی تصورش را بکنی. گوش کن، وحشتناکترین واقعهای که میتوانی تصور کنی چیست؟ به نظر من وحشتناکترین اتفاق این است که در سلولی با جانوری زندانی شوی که به واسطه مرضی مغزش خورده شده و از بین رفته، و تو در مقابله با این جانور هیچ حربهای به جز صدایت و افکارت نداری. با فصیحترین جملات با او حرف میزنی، فایدهای ندارد. بعد فریاد میکشی و سعی میکنیم با فریادهایت به او حالی کنی که نباید به تو نزدیک شود. حرفهای بیجواب میمانند و فریادهایت که وسیلهای برای بیان حقیقت مطلقاند شنیده نمیشوند. اما جانور همچنان به تو نگاه میکند و مواظب توست. نفس میکشد، زنده است، ولی نه میشنود و نه میبیند. نمیتوانی در او رسوخ کنی، فقط زنده است و با هدفی از پیش تعیین شده دور تو میچرخد و حرکت میکند. من از این موضوع در هراسم، من میترسم از این جانورهایی که در دنیا فراوانند و در کمین بشریت نشستهاند. جانورهایی بدون مغز، بیعار، لاابالی و وحشی که بدون تفکر هدفی را دنبال میکنند. فکر نمیکنم آدم بزدلی باشم ولی از اینها میترسم، نمیدانم چه هدفی دارند و اصلیتشان چیست، فقط میدانم وجود دارند.
گفتگوی دوم رورک و مالوی/ کتاب سرچشمه/ نشر آبی
No comments:
Post a Comment