کسی گفته بود یا جایی نوشته شده بود؟ یادم نیست. که آدمها ابتدای زندگی برای درک خوب و بد نیاز به قهرمانی دارند که میمیرد. که میماند و برای همیشه خوشبخت میشود. که بعد از بلوغ تضاد و تعارض و تراژدی در گسستن و پیوستن و اتفاقات رخ میدهد. مرحلهی بعدی هم هست. آنجا که زندگی همینطور که هست روایت میشود. حداکثر در پخته شدن یک حس. گذر از یک دو راهی. تداوم یک جور ِ بودن.
نه اتفاق مهیبی لازم است. نه تحول خانمان سوزی. زندگی یک روزمرهی امن و قابل تکرار شده باشد برای این روزهام کافی است.
رسیدم به جایی که سپر آویختم از ماجرا. الک آویختم.
Sunday, October 14, 2018
ما را بس
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
.
به مفهوم دور «خارج شدن از خانه در وقت مناسب» فکر میکنم. انجام کاری در زمان درست، با انرژی درست و در مسیر درست. وقتی که انجام هیچ بخشی از کا...
-
توانایی تحمل این حجم درد رو ندارم.
-
کاش یک شیوهی درست تشکر یاد بگیرم. باید تشکر کنم و کلمات کافی نیستند.
-
از این همه گریه کردن خسته ام.
No comments:
Post a Comment