کسی گفته بود یا جایی نوشته شده بود؟ یادم نیست. که آدمها ابتدای زندگی برای درک خوب و بد نیاز به قهرمانی دارند که میمیرد. که میماند و برای همیشه خوشبخت میشود. که بعد از بلوغ تضاد و تعارض و تراژدی در گسستن و پیوستن و اتفاقات رخ میدهد. مرحلهی بعدی هم هست. آنجا که زندگی همینطور که هست روایت میشود. حداکثر در پخته شدن یک حس. گذر از یک دو راهی. تداوم یک جور ِ بودن.
نه اتفاق مهیبی لازم است. نه تحول خانمان سوزی. زندگی یک روزمرهی امن و قابل تکرار شده باشد برای این روزهام کافی است.
رسیدم به جایی که سپر آویختم از ماجرا. الک آویختم.
Sunday, October 14, 2018
ما را بس
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
استانبول
یازده سال پیش گمونم، نشستم روی یکی از اون بیشمار صندلی های تراپی که تا هفت سال بعدش روشون نشستم. مطب دکتر نمیدونم سوم یا چهارم. حالم خوش نب...
No comments:
Post a Comment