به بچهها گفتم بریم کردستان. شنیدم اونجا داره بارون میاد. نشد. نیومدن و پای تنها رفتن نداشتم. دیشب اما آسمان شهر یکسره قرمز شد. بارها برق زد و بعد انگار معشوق خجالتی قدیمیات به ملاقاتت اومده باشه، یواش خیسم کرد.
صبر کردم خیس شم. که باد بزنه. که لرز کنم. دلم برای چنارها و سخاوت نیمه شب تهران تنگ میشه.
Friday, September 21, 2018
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
.
به مفهوم دور «خارج شدن از خانه در وقت مناسب» فکر میکنم. انجام کاری در زمان درست، با انرژی درست و در مسیر درست. وقتی که انجام هیچ بخشی از کا...
-
توانایی تحمل این حجم درد رو ندارم.
-
کاش یک شیوهی درست تشکر یاد بگیرم. باید تشکر کنم و کلمات کافی نیستند.
-
از این همه گریه کردن خسته ام.
No comments:
Post a Comment