Saturday, September 15, 2018

از هیچ

فکر می‌کردم توی نوشتن کلمه کم میارم و چنگ می‌زنم به درفت و نوشته‌های مخفی. حالا دیدم حرف زدن هم سخته. جمع کردن ذهن، مرتب کردن جمله، اون آرامش بعد از کلمه سخته. فکر می‌کردم از سوسک و برگشتن تنها از فرودگاه می‌ترسم فقط. اینبار فهمیدم حتی گفتن دوستت دارم هم می‌تونه ترسناک باشه. وقتی نمی‌دونی اون حرکت ناگهانی تن بعد از گفتن کلمات جادو، قراره تن‌ها رو دور کنه یا نوید بوسه است.

No comments:

Post a Comment

از خیال

نود و سومین شب بعد از نبودن بچه، دختر یاد گرفته جای خواهر رفته‌اش بخوابه. عمیق‌ترین شکل سوگواری که در زندگیم شاهد بودم و خوندم رو توی این سه...