Monday, February 8, 2021

او

توی خواب مرد را دیدم. با همان لباس صورتی رنگش. با چهره‌ی دو سه سال پیشش. داشت از کوچه‌ی ما عبور می‌کرد فقط. رسیده بود دم خانه‌. باران آمده بود. به قول دخترک کوچه دریا شده بود و در خواب، داشتم سعی میکردم پاهام خیس نشود و از عرض کوچه رد شوم. ماسک داشتم. شال سبز و اورکت سربازی امساله‌ام تنم بود که سرم را بالا آوردم و دیدمش. دقیقا طول سه ماشین فاصله داشتیم. جانم لرزید و چطور می‌فهمیدم خوابم اصلا؟
از بین چهار خانه‌ای که عوض کردم، این تنها جاییست که پا نگذاشته و توی خوابم فقط می‌خواستم نفهمد من اینجام. فکر کردم فقط کاش من را نبیند. کاش متوجه من نشود. کاش ماسک داشتن منجر شود نشناسد من را. عبور کند فقط. در خواب نمی‌خواستم گذشته به امروز بپیوندد. 
هر چیز که بوده، تمام شده. اشتیاق آوردن دیروز به امروز هم ته کشیده.
حواسم نبوده اصلا.

No comments:

Post a Comment

افتخار

کم خوابیدم دوباره. یکی از برج های روبروی خونه، حوالی پنج صبح از طبقات بالاش روشنی شروع شد که پایین بیاد. روی خونه به سمت جنوب غربیه. نه ماه ...