با اون هیکل پشمالوی چاق گنده اش اومده نشسته سمت چپ سینه ام. نفسم رو گرفته و اندازه ام در برابر جهان بدجور آب رفته. در لیست کارهای دو هزار و بیست نوشته بودم دویدن. اگر شد اینبار ماراتون. نشد بیست و یک کیلومتر. این روزها خط زده ام و جایگزینش کرده ام با هر سه روز یکبار هم که شده از خانه خارج شو.
Thursday, November 26, 2020
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
از خیال
نود و سومین شب بعد از نبودن بچه، دختر یاد گرفته جای خواهر رفتهاش بخوابه. عمیقترین شکل سوگواری که در زندگیم شاهد بودم و خوندم رو توی این سه...
-
توانایی تحمل این حجم درد رو ندارم.
-
با چاقو افتادم به جونش. تکه پارهاش کردم و بعد سطل زباله. میون اون ضربهزدنها، یک لحظه ترسیدم از دونستن اینکه آنقدر خشم و انزجارم زیاده که ...
-
امید خلیده زیر پوستم. یک هفته؟ ده روز؟ همین حوالی. از خانه بیرون زدم و دیدم بهار شده. کل امسال در اضطراب و پشت میز گذشت. بدون اغراق. از تیرم...
No comments:
Post a Comment