Tuesday, January 26, 2021

از ‏روزگاران

یک عکس پیدا کرده‌ام از عید نود و چهار. مست. نشسته‌ام روی دسته‌ی مبل. دست‌هام بند جام شرابم است. نشسته روی مبل. هر دو دستش من را محفوظ نگه داشته که نیفتم شاید. مستی من از پیک نیمه‌ام پیداست. مستی او از حالت جدی‌تر از همیشه‌اش که بدون لبخند، زل زده به دوربین انگار مهم‌ترین کار جهان باشد و مستی ما از اینکه گذاشتیم یک نفر - برای همین یکبار و همین یک شب- در این حالت ثبتمان کند.
دلم حال خوش دختر درون عکس را می‌خواهد. لبخند درون عکس به اطمینان حال کودکی ام است. جای خوبی هستم. مطمئنم. مردی را داشته‌ام که دوستم بدارد. آن دیگری -نشسته بر مبل- بوده که دزدکی سالها خواسته‌امش و داستانی که اشتیاق سالهای طولانی حیاتم شده. برکت زندگی ام به کفاف آن روزها بس بوده‌. سر رفقا سلامت و زندگی‌هایمان، آخ که پر از امید.
و موهام. وحشی بوده و مجعد رسیده تا به سر شانه‌هام. این روزها از تمام سالهای بزرگسالی موی کوتاه‌تری دارم. عمری اگر بود، جانی اگر بود، میگذارم کمی موهام گیسو شوند. اگر عمری بود، اگر شد، اگر از پس غم بر آمدم و زمینم نکوبید، همین باشد به نشانه‌اش.

No comments:

Post a Comment

افتخار

کم خوابیدم دوباره. یکی از برج های روبروی خونه، حوالی پنج صبح از طبقات بالاش روشنی شروع شد که پایین بیاد. روی خونه به سمت جنوب غربیه. نه ماه ...