احساس میکنم شاخهی تردی شدم آمادهی شکستن. از ضعف. از زیادی بار. این بار چندمه رفیق چوب میزنه زیر این درخت سابق که نیفته. که نیفتم. احساس میکنم اما جویده شدنم زیر دندون های هیولاهای درون رو. گوشت خوشمزه ای دارم حتما برای سیاهی. هر بار فرو رفتن سهمگینتر میشه برای من. انگار دائم بهمن فرو بریزه سرم. هر بار آوار بشه.
دلم میخواد از این قطار پیاده شم. گاهی به خودم میگم تا شب صبر کن. حالم که بهتره نوید آخر هفته یا آخر ماه میدم. دلم میخواد اما از این قطار پیاده شم. وقتهایی مثل حالا این میل شدیدتر میشه.
این از پس زندگی بر اومدن نیست.
No comments:
Post a Comment