سردرد. سردرد لعنتی. دکتر پرسیده بود که این ماه اوضاعت با سردرد چطور بود و گفته بودم نسبتا خوب. حالا سه شبه با قدرت سپوخته من رو. حداقل اینکه شرح حال جدید دارم برای جلسه بعد.
نیاز دارم چیزی خراب بشه. نیاز دارم چیزی رو پاره کنم. حذف کنم. نیاز دارم اجازه بدم به ویرانی. نیاز دارم به رها کردن. به ادامه ندادن این راههای زندگی.
خسته ام.
باید توی شرح حالها بنویسم تهوع همراه با سردرد. نیاز به خون دماغ شدن برای کاهش درد سر که میپیچید. باید بنویسم تلاطم خلق. یا دست از جنگیدن بردارم برای بهبود. از بدنم، از شخصیتم، از زندگیم و از همه چیزم خسته، منزجر و جان به لب رسیدهام.
مدتها بود خشم و نفرت این همه کنترل من رو به دست نگرفته بودند.
No comments:
Post a Comment