Saturday, January 23, 2021

برهوت

بدن شروع کرده به اخبار و اتفاقات و کوفت واکنش نشون دادن. از روی تقویم شمردم که بیست و شش روز. بیست و شش روز مداوم. در عوارض باقی‌مانده از کرونا نوشته بود مشکل انعقاد خون و باز هم بیست و شش روز خونریزی مداوم ورای تخمین من بود‌ که بلدم سلطان اهمال باشم. اونم توی این روزهایی که نه حال رفتن به دکتر جدید دارم و نه وقتش رو.
سردرد. سردرد لعنتی. دکتر پرسیده بود که این ماه اوضاعت با سردرد چطور بود و گفته بودم نسبتا خوب. حالا سه شبه با قدرت سپوخته من رو. حداقل اینکه شرح حال جدید دارم برای جلسه بعد. 
نیاز دارم چیزی خراب بشه. نیاز دارم چیزی رو پاره کنم. حذف کنم. نیاز دارم اجازه بدم به ویرانی. نیاز دارم به رها کردن. به ادامه ندادن این راه‌های زندگی.
خسته ام.
باید توی شرح حالها بنویسم تهوع همراه با سردرد. نیاز به خون دماغ شدن برای کاهش درد سر که میپیچید. باید بنویسم تلاطم خلق. یا دست از جنگیدن بردارم برای بهبود. از بدنم، از شخصیتم، از زندگیم و از همه چیزم خسته، منزجر و جان به لب رسیده‌ام.
مدت‌ها بود خشم و نفرت این همه کنترل من رو به دست نگرفته بودند.

No comments:

Post a Comment

افتخار

کم خوابیدم دوباره. یکی از برج های روبروی خونه، حوالی پنج صبح از طبقات بالاش روشنی شروع شد که پایین بیاد. روی خونه به سمت جنوب غربیه. نه ماه ...