جا به جایی غمگینیه. دست تنها بودن اینبار بدجور توی ذوقم داره میزنه. هی با خودم تکرار میکنم از اسباب کشی تنهایی، چیزی هست که بدتر باشه: اسباب کشی تنهایی وقتی که بیپول هم هستی. بعد هی گرفتی توی گلوم رو قورت میدم.
حقمه. وقتی زبون کمک خواستن ندارم همین میشه.
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
استانبول
یازده سال پیش گمونم، نشستم روی یکی از اون بیشمار صندلی های تراپی که تا هفت سال بعدش روشون نشستم. مطب دکتر نمیدونم سوم یا چهارم. حالم خوش نب...
No comments:
Post a Comment