Tuesday, February 14, 2023

خالی کردن ذهن

 آخرین پیاز رو برداشتم و پوست کردم و خرد کردم و ریختم توی روغن. خسته بودم. دلم میخواست روغن داغ بود و نبود. فقط دلم میخواست روغن داغ بود. گوجه ها رو پوره کردم. سیب زمینی و عدس قرمز رو اضافه کردم و خیلی کم آب ریختم و گذاشتم بپزه. تا همه چیز آماده بشه ظرفها رو شستم. سینک تمیز و قل زدن قابلمه هم زمان شدند.

شب خوب نخوابیدم. تقصیر خودم شد. توکیو که صبح شد فکر کرده بودم این حالت بازار معنیش یعنی این و بعد به سرم زده بود امتحان کنم. قانون «کار وقت خواب باید بسته باشه» رو شکوندم. صبح با سود بیدار شدم اما خوابم سبک بود. هشت بیدار شدم. ساعت استاندارد بیدار شدن وقتی یازده شب خوابی. من چهار خوابیده بودم. فکر کرده بودم خب حالا وقت چرخیدن بازاره و نچرخیده بود. ذهنم تو بازار مونده بود. چشمم تو بازار مونده بود. تا نه شب. همه چیز خوب بود. میشد خیلی بهتر باشه. اما خوب بود و خوب خوبه. خوب کافیه. خوب امنه.

صدای قل قل میاد. بوی غذا داره خونه رو فتح میکنه. بلاخره دارم فردای این روزها رو تصور میکنم. کمی زن تر. کمی امیدوارتر. کمی مداوم تر. کمی نزدیک تر.


No comments:

Post a Comment

افتخار

کم خوابیدم دوباره. یکی از برج های روبروی خونه، حوالی پنج صبح از طبقات بالاش روشنی شروع شد که پایین بیاد. روی خونه به سمت جنوب غربیه. نه ماه ...