در ارتباط با آدمها هم همینه. یک سال و کمی پیش که دختر باهامون زندگی میکرد، من سر کار توی اتاقم بودم که در خونه رو باز کرد. از صدای نفس کشیدنش و سلام گفتنش فهمیدم چیزی درست نیست. یادمه چقدر تعجب کرده بود که بدون دیدنش و فقط از راه شنیدن، در کمتر از پنج ثانیه فهمیدم اتفاقی افتاده.
شاید همینطوری دنیا برای من تقسیم میشه به خونه و خارج اون. آیا چیزی هست که در اون خوب باشم؟ بله. من در زیستن درون خونه خوبم. این واقعیت حالم رو خوب نگه میداره. هر چقدر دنیا وسط طوفان باشه، این دنیای منه.
حاصل این چند ماه، بیش از همه این شده که به قضاوتم از دنیا و منظورها بیشتر تکیه کنم. برخلاف اون دنیای مه آلوده، زندگی هنوز نامطمئن مونده اما ذهنم حالا شفافتره.
No comments:
Post a Comment