Sunday, May 15, 2022

.

یه وبلاگ بود که این سالها نویسنده اش خیلی معروف شده. اون وقت ها - هم سن حالای من - متن های کوچک داشت. شعرک مینوشت یا نوشته های کوچک بی سر و ته. بعدتر کوچ کرد به یک صفحه ی نو. جدی تر. بالغ تر. بزرگتر. در گرمی و تلخی عصر که بیدار شدم، یاد یکی از نوشته هاش افتادم که دقایق این چنینی رو توصیف میکرد. بیدار شدن در میانه ی ناکجا. با تلخی رویا. با سنگینی واقعیت. با اندوه گذشته. 


No comments:

Post a Comment

روز ششم

وسط حرف زدن حضوری با آدمها یکهو جیغ میزنم که زلزله. طرف باید بهم اثبات کنه همه چیز امن و سر جلسه. یکهو کل بدنم شروع به لرزیدن می‌کنه. وقتی ت...