Saturday, June 27, 2020

شوکا

گرسنه ام. خواب بودم و از گرسنگی بیدار شدم. همین پنج حرف با همین ترتیب، پشت هم. گرسنه ی ارتباط با آدمها. گرسنه ی خواندن بهتر از این. گرسنه ی شنیدن خوب. گرسنه ی تغذیه شدن. انگار که از قحطی برگشته باشی.
دلم چشیدن خون گرم و تازه میخواهد. فرو کردن دندان ها در گوشت، وقتی هنوز رگ ها از تپیدن نیفتاده.
بدجور امروز داد زدم. انگار توان تنم آزاد شده.

No comments:

Post a Comment

از خیال

نود و سومین شب بعد از نبودن بچه، دختر یاد گرفته جای خواهر رفته‌اش بخوابه. عمیق‌ترین شکل سوگواری که در زندگیم شاهد بودم و خوندم رو توی این سه...