Saturday, April 6, 2019
زیر نویس عکس های اینستاگرام رو میخونم. تلاش آدم ها برای اینکه بقیه رو تحت تاثیر قرار بدن و بگن که چقدر خوبن. چقدر خاص و متفاوتن. هر چقدر این بازی بیشتر پیش میره، بیشتر حس میکنم چقدر دلم برای معمولی بودن تنگ شده. برای صحبت کردن در مورد چیزهای عادی. در مورد با کارهای معمولی وقت گذروندن. با چیزهای عادی سرگرم شدن. همین بخش های کوچک و ندیدنی رو ارج گذاشتن.
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
از خیال
نود و سومین شب بعد از نبودن بچه، دختر یاد گرفته جای خواهر رفتهاش بخوابه. عمیقترین شکل سوگواری که در زندگیم شاهد بودم و خوندم رو توی این سه...
-
توانایی تحمل این حجم درد رو ندارم.
-
با چاقو افتادم به جونش. تکه پارهاش کردم و بعد سطل زباله. میون اون ضربهزدنها، یک لحظه ترسیدم از دونستن اینکه آنقدر خشم و انزجارم زیاده که ...
-
امید خلیده زیر پوستم. یک هفته؟ ده روز؟ همین حوالی. از خانه بیرون زدم و دیدم بهار شده. کل امسال در اضطراب و پشت میز گذشت. بدون اغراق. از تیرم...
No comments:
Post a Comment