Saturday, April 6, 2019
زیر نویس عکس های اینستاگرام رو میخونم. تلاش آدم ها برای اینکه بقیه رو تحت تاثیر قرار بدن و بگن که چقدر خوبن. چقدر خاص و متفاوتن. هر چقدر این بازی بیشتر پیش میره، بیشتر حس میکنم چقدر دلم برای معمولی بودن تنگ شده. برای صحبت کردن در مورد چیزهای عادی. در مورد با کارهای معمولی وقت گذروندن. با چیزهای عادی سرگرم شدن. همین بخش های کوچک و ندیدنی رو ارج گذاشتن.
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
روز ششم
وسط حرف زدن حضوری با آدمها یکهو جیغ میزنم که زلزله. طرف باید بهم اثبات کنه همه چیز امن و سر جلسه. یکهو کل بدنم شروع به لرزیدن میکنه. وقتی ت...
-
توانایی تحمل این حجم درد رو ندارم.
-
کاش یک شیوهی درست تشکر یاد بگیرم. باید تشکر کنم و کلمات کافی نیستند.
-
با چاقو افتادم به جونش. تکه پارهاش کردم و بعد سطل زباله. میون اون ضربهزدنها، یک لحظه ترسیدم از دونستن اینکه آنقدر خشم و انزجارم زیاده که ...
No comments:
Post a Comment