Thursday, July 5, 2018
من گرگ
از درد که جوری هجوم آورده که تا صبح مشغول گاز گرفتن در و دیوار و تشک بودم، از ضعف که جوری حمله ور شده که وسط خیابان متوقفم کرد و از اعصاب که جوری کشیده شده که تحمل خودم هم در توانم نیست و از بدن، که این چند ماه استرس مداوم نظم ناب همیشگی اش را اینطور مختل کرده، همه نشانههای غار جدیدند. کمی خلوت تر. کمی آرام تر. کمی گرگانه تر، مشغول لیسیدن هر آن چیزی که می ماند.
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
از خیال
نود و سومین شب بعد از نبودن بچه، دختر یاد گرفته جای خواهر رفتهاش بخوابه. عمیقترین شکل سوگواری که در زندگیم شاهد بودم و خوندم رو توی این سه...
-
توانایی تحمل این حجم درد رو ندارم.
-
با چاقو افتادم به جونش. تکه پارهاش کردم و بعد سطل زباله. میون اون ضربهزدنها، یک لحظه ترسیدم از دونستن اینکه آنقدر خشم و انزجارم زیاده که ...
-
امید خلیده زیر پوستم. یک هفته؟ ده روز؟ همین حوالی. از خانه بیرون زدم و دیدم بهار شده. کل امسال در اضطراب و پشت میز گذشت. بدون اغراق. از تیرم...
No comments:
Post a Comment