Monday, July 2, 2018

غبار

از نصفه شب گذشته و بعد از دو روز گرما در حد خفقان، اینجا باد میاد. شبیه همیشه که باد بالهای هجرتم رو به خارش می اندازه،  از بی تابی خوابم پریده. پرده های شیری گلدار توی باد تاب میخورن، صدای خش خش برگ و حرکت ماشین میاد و من انگار تمام دل، در یکی از چسبناک ترین رخوت های جهانم. 

No comments:

Post a Comment

واحه

در یکی از غریب‌ترین چاله‌های افسردگی زندگی‌ام قرار گرفته‌ام. خواستم بنویسم پرت شده‌ام دیدم که نه. انگار غنوده باشم. درکم از زمان، درکم از جه...