دلم برای اون لحظههای پیچیده در مهر همآغوشی تنگ شده. برای گوش سپردن به کلمات علقه به جای تکرار عبارات شهوت. خاطرهای که حالا برای گذشتههای دور شده. انگار شکافی میان جهان هست که دیگه پر شدنی نیست. یا اینکه همه چیز تصویر دوری از واقعیته. که اجازه نمیده خودت رو وسط امواج به کل رها کنی. که هوشیاریت رو ببازی.
گمونم شاید از یه جایی کنترل جهان به دست میل میافته نه جان.
Sunday, July 22, 2018
شکوفههای گیلاس وحشی
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
از خیال
نود و سومین شب بعد از نبودن بچه، دختر یاد گرفته جای خواهر رفتهاش بخوابه. عمیقترین شکل سوگواری که در زندگیم شاهد بودم و خوندم رو توی این سه...
-
توانایی تحمل این حجم درد رو ندارم.
-
با چاقو افتادم به جونش. تکه پارهاش کردم و بعد سطل زباله. میون اون ضربهزدنها، یک لحظه ترسیدم از دونستن اینکه آنقدر خشم و انزجارم زیاده که ...
-
امید خلیده زیر پوستم. یک هفته؟ ده روز؟ همین حوالی. از خانه بیرون زدم و دیدم بهار شده. کل امسال در اضطراب و پشت میز گذشت. بدون اغراق. از تیرم...
No comments:
Post a Comment