Thursday, June 19, 2025

روز ششم

وسط حرف زدن حضوری با آدمها یکهو جیغ میزنم که زلزله. طرف باید بهم اثبات کنه همه چیز امن و سر جلسه. یکهو کل بدنم شروع به لرزیدن می‌کنه. وقتی تنها هستم خیلی کمتر پیش میاد. میفهمم توان وجودم تموم شده. جهان اما برای ما توقف نمیکنه.

روز ششم

موقع خداحافظی گفتم می‌تونم بغلت کنم؟ گفت آره. با کیف و لپ‌تاپ و کوفت و زهرمار دستهام رو حلقه کردم دور گردنش و دیدم ای وای. الان میزنم زیر گریه و بدتره که. گفت خوبی؟ گفتم نه. اینترنت ایران قطع شده و هر بار اینترنت قطع میشه یعنی تعداد زیادی آدم دارن میمیرن. هیچ خبری نیست. گفت من واقعا متاسفم. گفتم ممنونم. و می‌دونم چقدر همکار بدی هستم این روزها. واقعا نمیتونم بیشتر از این خودم رو مدیریت کنم. 

Wednesday, June 18, 2025

بهار سخت

به بدترین و فروپاشیده ترین حالی که در زندگیم به یاد میارم رسیدم. توانم در حدی نیست که از خونه خارج بشم. حالم خوب نیست. به وضوح افتضاحم و حتی نمیتونم در موردش صحبت کنم. تلخم. گزنده ام. و تمام سعی ام رو دارم میکنم از آدمها فاصله بگیرم چون نمیخوام درد من بودن، درد ایرانی بودن رو بریزم روشون. حالم بده اما. به وضوح حالم بده. از این پیچ سالم نمیگذرم. این تنها چیزیه که میدونم.

Sunday, June 15, 2025

میانه جنگ و دغدغه‌های کوچک

دقیقا یک ماه پیش همین موقع شد که بهم گفتن داری میری. چند دقیقه دیگه که بگذره میشه یک ماه که مادرت نیستم. هیچ دردی در جهان من رو اینطور ویران نکرده بود حنا.

Friday, June 6, 2025

یک رویای عادی نیمه شب این بهار سخت

نمی‌فهمیدم خوابم. همه چیز با واقعیت فرق داشت و هنوز برام ناممکن بود بفهمم خوابم. سر کلاس بودیم. استاد بین شاگردها -بین ما و نزدیک به من- نشسته بود و بی‌رحمانه آخرین ارائه‌های دانشجوها را قضاوت میکرد. صداش کردم که فلانی، متوجه سطح توقعت هستم اما این چند ماه برای همه سخت بوده. هیچ کس خودش نبوده. ببین که همین حد اجرا و ارائه یعنی چلانیده شدن روح و جان بچه‌ها. گفت که هوم. پرسید برای تو هم مثلا سخت بوده؟ گفتم که بله. دخترم را از دست دادم.
بعد سنگینی جمله نفسم را گرفت. در صحنه بعد از هشت طبقه ساختمان پرتاب شدم بدون اینکه بدانم ارتفاع آنقدر زیاد است.انگار در ذهنم تنها یکی دو طبقه بود. در واقعیت، پرتاب شدم، قلاب سنگ شدم و بدجور همه چیز به آشوب کشیده شد.

Sunday, June 1, 2025

روز ششم

وسط حرف زدن حضوری با آدمها یکهو جیغ میزنم که زلزله. طرف باید بهم اثبات کنه همه چیز امن و سر جلسه. یکهو کل بدنم شروع به لرزیدن می‌کنه. وقتی ت...