زیر پل، ریسههای سبز گیاه آویزون بود. ترکیب نور، پل، آب و حیات. فکر کردم که جادو. نه کم. نه زیاد. اندازه.
جادو.
خبر توقف حکم آقای عباس دریس رو خوندم. پروانه ها از دلم بیرون زدن و کل خونه رو گرفتن. گربه ها دنبال پروانه ها بالا و پایین پریدند. پروانه های آبی. زرد. سفید. روز با همین خبر تموم شد. روز با همین خبر عجین شد. زمان به کام شد. ایام به دل.
امید خلیده زیر پوستم. یک هفته؟ ده روز؟ همین حوالی. از خانه بیرون زدم و دیدم بهار شده. کل امسال در اضطراب و پشت میز گذشت. بدون اغراق. از تیرم...