Monday, June 19, 2023

برگ

میم، در توصیفش میگه فلانی آدمیه که بهش بگی ساعت چنده، میگه بنفش. از من بهتر میشناستش. فرقمون اینه که اون بیست سال باهاش بیشتر از من زندگی کرده. بیست سال خیلیه. من در حالت عادی به این اعداد فکر نمیکنم. وقت نمیکنم اصلا به رنگ بنفش و میم و آدمها فکر کنم. خودم رو میخ کردم به نمودارها. تلاش میکنم بهتر درکشون کنم. یک جایی اما خارج از این دنیا آدمها به حیاتشون دارن ادامه میدن.
ازم پرسیده بود میتونی یک جلسه با تراپیستم صحبت کنی؟ میخواد بهم بیشتر کمک کنه و نیاز به دونستن شناختی داره که تو از من داری. مرد ایرانی بود و مشکل زبان نداشتیم اما مشکل درک مشترک از کلام داشتیم که تا آخر یک ساعت و نیم صحبتمون حل نشد. آخر جلسه، پرسید دلت براش تنگ میشه؟ گفتم نه قطعا. گفت به بوی تنش فکر میکنی؟ من فکر کردم که بوی تنش؟ من اصلا فکر نکرده بودم به اینکه این آدم میتونه بو داشته باشه. به گمونم اصلا فکرنکرده بودم که بخوام به وقت امنیت یا تنش بهش فکر کنم.
دوست  پسر اولم عطر پولو بلک میزد. یه کاپشن سبز پر عظیم از پدربزرگش به ارث برده بود و خیلی وقتها اون رو میپوشید. بوی عطر، بوی کاپشن پر و هزارتا چیز دیگه با هم مخلوط که میشن یادآور اون آدمند برای من. بویی شبیه بوی رزماری تازه. چند روز پیش یک دفعه بوی رزماری اومد و یادم افتاد به اون آدم. یادم افتاد من چقدر اون سالها بچه بودم. چقدر اخلاقم گند بود و چقدر تحملم ناممکن. تنها رابطه ای بود که وقتی نگاهش میکنم، تمامش بخاطر افتضاح بودن من بود که پاره شد. پسر خوبی بود. واقعا پسر خوبی بود. از اونهایی که پونزده سال بعد روت بشه نشونش بدی و بگی فلانی پارتنر من بود. لعنتی. پونزده سال.
ساعت هفت و چند دقیقه عصره. از وقتی غروب به نزدیکی نه شب کشیده، زمان رو بیشتر از دست میدم. شاید هم حاصل سر شلوغی این روزهاست. بار قبل که ساعت رو چک کردم حوالی سه بود. یادم رفته نهار بخورم. یادم رفته صبحانه بخورم. حتی یادم رفته گرسنه بشم. این یعنی به زودی افت قند خون و این یعنی باید با آلارم هم که شده چند دقیقه بلند بشم. از درد شدید دیروز خبری نیست. این هم مرض روزهای تعطیله که نفسم از درد میگیره و کل مدت رو مجبورم دراز بکشم. نمیدونم قدم بعدی چی باید باشه. هیچی نمیدونم. روزهای تعطیل نمیدونم وقت درد باید چه کنم. روزهای غیرتعطیل سریعا مسکن میخورم و شاید اصلا تنها فرق داستان همین باشه. یا شاید اینها هیچ کدوم جواب نیست. شاید جواب این باشه که چهل و دو. یا این باشه که بنفش.
* گوگل کنین که جواب نهایی جهان، زندگی، حیات و همه چیز چیه؟ جوابش همینه. چهل و دو.


No comments:

Post a Comment

افتخار

کم خوابیدم دوباره. یکی از برج های روبروی خونه، حوالی پنج صبح از طبقات بالاش روشنی شروع شد که پایین بیاد. روی خونه به سمت جنوب غربیه. نه ماه ...