Monday, June 5, 2023

یکشنبه توت فرنگی

ساعت یازده و چهل دقیقه‌ی شب لپ تاپ رو خاموش کردم. معمولا یکشنبه‌ها کار نمی‌کنم اما اینجای زندگی استثناست.  استثنا برای چی؟ توی همه‌ی بخش‌های زندگی میگم که اینجا استثناست و دارم متفاوت عمل میکنم. شد سه هفته گمونم که دارم مسیر رو سعی میکنم عوض کنم. بیشتر نشد؟ تاریخ‌ها یادم نمی‌مونه. مهم هم نیست خیلی چند روز اینور و اونور. دارم مسیر جدید میرم. بدترین بخشش اینه که فشار شدیدی دارم به خودم وارد میکنم. بهترین بخشش اینه که از پشتکاری که دارم به خرج میدم لذت میبرم. از در جدیدی که باز میشه. از مسیر جدیدی که میرم. این چند ماه یا چند سال فهمیدم من خیلی معمولی‌ام. فهمیدم احتمالا هیچ کدوم از رویاهای خیلی خیلی بزرگم هرگز به انجام نرسه. حالا این دوباره شناختن خودم برام عجیبه. مثل همین که تازه سی و چند سالگی فهمیدم پشتکار عجیبی دارم. نداشتم. همیشه با هوش و شانس پیش رفته بودم. بخش عجیبش برام اینه که درسته که ابتدای بیست، پشتکار حکم طلا رو داره اما تقریبا بعد جاش رو به عادت میده. بعد از خیلی خیلی مدت، دیروز از خواب که بیدار شدم به خودم گفتم ازت راضی‌ام. خوبه. 
فقط همین نیست. یکی دو سه تا اژ صداهای عصبانی مغزم رو تونستم خاموش کنم. برای این یکی خیلی بیشتر زحمت کشیدم. سخت بود. من چماقم خیلی پر زور فرود اومده همیشه و دست کشیدن از این دعوا سخت بود. داره میشه اما. هنوز نشخوار فکری دارم. هنوز عصبانی هستم. هنوز دلخورم. هنوز فکر میکنم به بعضی آدمها هرگز برنخواهم گشت و همین چیزها تحلیلم می‌بره اما شاید از پس این هم بر اومدم. تا همینجا هم از ویرانه ساختم و بالا اومدم. تا همینجا هم هر قدم رو کورمال پیش رفتم. شاید قدم بعدی هم بود.
کجا بودم؟ آهان. اونجا که لپ تاپ رو بستم. برای بار شاید دهم در این چند روز گفتم خب رسیدم به جواب. فردا روز جدیدی خواهد بود. ممکنه اما نرسیده باشم. فردا میفهمم. دارم کلنجار میرم اما. انگار وسط یک کارتون ژاپنی باشی، در حال کشتی گرفتن و رقیبت نه دیگری یا نیروی برتر که تمام ترس‌های درونیت باشه. فردا میفهمم نتیجه چی شده. و دوباره می‌جنگم. و دوباره. و دوباره.
از افسردگی عمیق این چند ماه دوباره بیرون اومدم. نمی‌دونم توقفم اینبار چقدر خواهد بود. خوبه اما. زندگی من ریتم داره. احتمالا تا همیشه همین باشه. شاید هم یکبار برسم به اونجا که بگم خب دیگه تاریکی رفت. الف یکبار قبل از اینکه بمیره گفته بود موسیقی ترکیب صدا و سکوته. این هم سمفونی حیات منه.

No comments:

Post a Comment

افتخار

کم خوابیدم دوباره. یکی از برج های روبروی خونه، حوالی پنج صبح از طبقات بالاش روشنی شروع شد که پایین بیاد. روی خونه به سمت جنوب غربیه. نه ماه ...