فقط همین نیست. یکی دو سه تا اژ صداهای عصبانی مغزم رو تونستم خاموش کنم. برای این یکی خیلی بیشتر زحمت کشیدم. سخت بود. من چماقم خیلی پر زور فرود اومده همیشه و دست کشیدن از این دعوا سخت بود. داره میشه اما. هنوز نشخوار فکری دارم. هنوز عصبانی هستم. هنوز دلخورم. هنوز فکر میکنم به بعضی آدمها هرگز برنخواهم گشت و همین چیزها تحلیلم میبره اما شاید از پس این هم بر اومدم. تا همینجا هم از ویرانه ساختم و بالا اومدم. تا همینجا هم هر قدم رو کورمال پیش رفتم. شاید قدم بعدی هم بود.
کجا بودم؟ آهان. اونجا که لپ تاپ رو بستم. برای بار شاید دهم در این چند روز گفتم خب رسیدم به جواب. فردا روز جدیدی خواهد بود. ممکنه اما نرسیده باشم. فردا میفهمم. دارم کلنجار میرم اما. انگار وسط یک کارتون ژاپنی باشی، در حال کشتی گرفتن و رقیبت نه دیگری یا نیروی برتر که تمام ترسهای درونیت باشه. فردا میفهمم نتیجه چی شده. و دوباره میجنگم. و دوباره. و دوباره.
از افسردگی عمیق این چند ماه دوباره بیرون اومدم. نمیدونم توقفم اینبار چقدر خواهد بود. خوبه اما. زندگی من ریتم داره. احتمالا تا همیشه همین باشه. شاید هم یکبار برسم به اونجا که بگم خب دیگه تاریکی رفت. الف یکبار قبل از اینکه بمیره گفته بود موسیقی ترکیب صدا و سکوته. این هم سمفونی حیات منه.
No comments:
Post a Comment