Wednesday, May 17, 2023

.

دریا برگشته روی شهر. روزهای این چنینی آروم‌ترم. خورشید حال فیزیکیم رو بد می‌کنه و نمی‌دونم چرا. پارسال همین موقع‌ها یکی از رفقای حالا سابق شده استانبول بود. با یک گروه از دوستان اروپاییش. یک نصفه روز رو با یکی از اون دخترها گذروندم و براش ناممکن بود در آفتاب اینجا راه بره. من بهش خندیده بودم که دخترجان من خاورمیانه‌ای هستم. ما آفتاب بخشی از زندگیمونه. حالا امسال تاس زمان چرخیده و در شهری که هنوز کاپشن میپوشیم، همون یک ذره گرما به شدت حالم رو بد می‌کنه.
امروز اما بارونیه. دخترها کنارم - نه اونقدر نزدیک که قبلا عادت داشتن نه بیشتر از قد من - لمیده و خوابیده‌اند و این بخش کتاب که دارم میخونم در مورد مرگ نوشته شده. اهمیت مرگ و گریزناپذیریش.
فکر میکردم سی و پنج سالگی بدونم کجای جهانم. نمی‌دونم. فکر میکردم مسیرم مشخص باشه. مشخص نیست. هنوز نمی‌دونم روزهام رو می‌خوام صرف خواندن و صحبت کردن و در حاشیه زیستن کنم یا مرکز جهان در حال شلنگ تخته انداختن. می‌دونم نظر بقیه در مورد پیشرفت، موفقیت یا ضرورتهای زندگی برام تعیین کننده نیست. نه اونقدر که بخاطرش تغییری بدم. می‌دونم رقابت اصلیم در جهان با خودمه. که به کسی نگاه نمیکنم که ببینم کجا بودن بهتره یا چطور بودن. اما با خودم بدجور درگیر جلوتر زدنم. می‌دونم اینطور زیستنم بقیه رو اذیت می‌کنه چون با کبر اشتباه گرفته میشه و خیلی وقتها تولید خشم می‌کنه. نمی‌دونم اما چه کنم.
دیشب خواب مرد رو دیدم. کنفرانس مایکروسافت بود و از جلسه بیرون اومده بود با شوق برام نوشته بود فلانی، این موقعیت باز شده. بیا اقدام کن. یادم نیست موقعیت تحقیقاتی بود یا کاری یا تحصیلی. نمیدونست در جریان کنفرانس بودم. نمیدونست اقدام کردم. نمیدونست چندتا چیز روی پیشنهادش گذاشتم و ارائه دادم. توی خواب میدونستم نتیجه چی شده و حالا یادم نیست. با حس قدرت بیدار شدم اما.
بچه جاش رو عوض کرده. حالا چند درجه خم بشم میتونم ببوسمش. زن بهم گفته بود می‌دونی تو چی نیاز داری؟ اینکه از گربه‌ها یاد بگیری چطوری زندگی کنی. چطوری بطلبی. چطوری بخوای. براش زمزمه میکنم دوستت دارم. حرفم رو می‌فهمه. دریا برگشته روی شهر. من نمی‌دونم از اینجا به بعد زندگی چطور میشه اما خب، می‌دونم نقطه‌ی آخر این مسیر مرگه.
فکر رضایت بخشیه.

No comments:

Post a Comment

افتخار

کم خوابیدم دوباره. یکی از برج های روبروی خونه، حوالی پنج صبح از طبقات بالاش روشنی شروع شد که پایین بیاد. روی خونه به سمت جنوب غربیه. نه ماه ...