Wednesday, February 13, 2019

حالم خوش نیست. این روزها بیشتر از همیشه به انکارش میگذرونم و حالا دیگه میدونم هر چقدر هم سعی کنم به روی خودم نیارم و نشون بدم مشغول زندگی عادی هستم، چیزی هست که درست کار نمیکنه: تن. اکثر کارهای معمولی ام به مشکل خورده. پایین اومدن از پله ها، تنظیم دمای بدن، راه رفتن ِ بیشتر از بیست دقیقه. یک ساعت گرسنه بودن. یک ساعت زودتر بیدار شدن. اصلا بیدار شدن. غذا خوردن. راه رفتن. گرم شدن. حالم خوش نیست.
دوره ی هورمونی این ماه گذشته و ضعف شدیدی به جا گذاشته. دیگه خون از دست دادن، اون هم این همه زیاد و این همه بی امان که اینبار بود، طبیعی ِ تن نیست. حالا فقط روزی دوازده ساعت بیرون تختم. مشغول به زندگی ام. زنده ام. حالم خوش نیست و حالا که دارم از تاریکی و تاری و مه روان بیرون میام، همراهی نکردن جسم سخت تره برام.

No comments:

Post a Comment

افتخار

کم خوابیدم دوباره. یکی از برج های روبروی خونه، حوالی پنج صبح از طبقات بالاش روشنی شروع شد که پایین بیاد. روی خونه به سمت جنوب غربیه. نه ماه ...