Tuesday, June 5, 2018

بازوی دست چپ

بارون میاد و آفتابه. این یعنی عروسی گرگ هاست. این رو بار اول توی حیاط مدرسه ی پنجم دبستانم شنیدم. بارون می اومد و آفتاب بود و ما دست هامون رو باز می کردیم و زیر بارون می چرخیدیم. بعدتر شنیدم مازنی ها به این وقت ها میگن که «شال مار اروسی».
بارون میاد و آفتابه و گرگ روی پوستم خسته است ولی خوشحاله. از بارون و از آفتاب تغذیه می کنه و میدونم امشب بیش از همیشه زوزه خواهد کشید.

No comments:

Post a Comment

واحه

در یکی از غریب‌ترین چاله‌های افسردگی زندگی‌ام قرار گرفته‌ام. خواستم بنویسم پرت شده‌ام دیدم که نه. انگار غنوده باشم. درکم از زمان، درکم از جه...