Tuesday, June 7, 2022

پیکر زن به مثابه میدان نبرد در دنیای خویشتن

با اپلیکیشن بدن رو دنبال میکنم. یادداشت میکنم. حواسم به غذا خوردن بیشتر هست. تفریح مرتب تری دارم. ورزش بیشتری میکنم و باز روزهای قبل از خونریزی پله به پله پایین میرم. احساس نخواستنی بودن، مزاحم بودن، افتضاح بودن، ناکافی بودن خفه ام میکنه. دوباره از پس خودم بر نمیام. فکر میکنم چقدر این زندگی ارزش زیستن نداره. به انگشت های پوچی فکر میکنم که دور گردنم جمع میشن و بعد، آخر همه ی اینها ساعت های متمادی رو توی تخت جمع میشم و گریه میکنم.

نمیدونم این طبیعی هست یا نیست. دیگه نمیدونم. به شب آخر که میرسم خسته تر از اونم که منطقی باشم. ناتوان تر از اونم که ادامه بدم. سخته. میدونی؟ ماه های لعنتی مثل این ماه از کسی که از لا به لای سطور دفترم باهام صحبت میکنه می هراسم. 

این جنگ بلاخره یک برنده داره. این جنگ فقط یک برنده داره.

No comments:

Post a Comment

افتخار

کم خوابیدم دوباره. یکی از برج های روبروی خونه، حوالی پنج صبح از طبقات بالاش روشنی شروع شد که پایین بیاد. روی خونه به سمت جنوب غربیه. نه ماه ...