Wednesday, June 29, 2022
.
.
.
توی آب که غوطه ور بودم، دیدم صدای توی سرم برای بار اول داره بهم میگه اما تو داری تلاشت رو میکنی. تو واقعا داری تلاش میکنی. از پسش بر میایی. اینبار هم از پسش بر میایی.
Tuesday, June 28, 2022
Sunday, June 26, 2022
آرمیدن
سکوت شهرهای بزرگ از شلوغیشون عمیق تره. نمیدونم شانس قدم زدن در چند تا از این شهرها رو داشته باشم. اما صدای خود شهر، نفس کشیدنش، سکوت خود شهر، بازدمش، صدای آروم پرنده هاش، اون کوچه هاش که ماشین به صورت دائم توش حرکت نمیکنه، حرکت نور و رسیدن دست شب بهش، برگشتن نور و ابتدای صبح، لعنتی.
Saturday, June 25, 2022
کلمه ی دو طرفه
گفت من اون روزها که حمله های پنیک داشتم، در تمام لحظه هاش فکر میکردم میمیرم. هراس مرگ دیوانه کننده بود. گفتم اما تجربه ی من درده. درد، وقتی از توانم خارج میشه و احساس میکنم پوستم، گوشتم و تمام رگ و پی وجودم در حال دریده شدن هستند. اون وقته که وجودم پاره پاره میشه. مرگ هرگز ترسناک نبوده.
هنوز هم نیست.
Friday, June 24, 2022
خط کشیدن روی بوم سفید
برای بار اول این هفته برای دو نفر به طور مجزا در مورد کار صحبت کردم. برای یکی استراتژی کارش را تصحیح کردم و برای دومی توصیح دادم که چه میکنم. فکر میکردم تعداد پارامترهایی که هر روز بررسی میکنم پنج، هفت یا چیزی در همین حدود باشد. با صدای بلند برای کسی توضیحش دادن اما دیدگاهم را عوض کرده. اینطور که پیداست به طور مداوم هر روز در حال بررسی بیش از سی پارامتر مختلفم.
تقریبا هر بار، در انتهای روز به قدری خسته میشوم که ادامه سخت میشود. حالا این اتفاق معنای مشخص تری گرفته.
Saturday, June 11, 2022
چنگ در باد
Tuesday, June 7, 2022
پیکر زن به مثابه میدان نبرد در دنیای خویشتن
با اپلیکیشن بدن رو دنبال میکنم. یادداشت میکنم. حواسم به غذا خوردن بیشتر هست. تفریح مرتب تری دارم. ورزش بیشتری میکنم و باز روزهای قبل از خونریزی پله به پله پایین میرم. احساس نخواستنی بودن، مزاحم بودن، افتضاح بودن، ناکافی بودن خفه ام میکنه. دوباره از پس خودم بر نمیام. فکر میکنم چقدر این زندگی ارزش زیستن نداره. به انگشت های پوچی فکر میکنم که دور گردنم جمع میشن و بعد، آخر همه ی اینها ساعت های متمادی رو توی تخت جمع میشم و گریه میکنم.
نمیدونم این طبیعی هست یا نیست. دیگه نمیدونم. به شب آخر که میرسم خسته تر از اونم که منطقی باشم. ناتوان تر از اونم که ادامه بدم. سخته. میدونی؟ ماه های لعنتی مثل این ماه از کسی که از لا به لای سطور دفترم باهام صحبت میکنه می هراسم.
این جنگ بلاخره یک برنده داره. این جنگ فقط یک برنده داره.
Friday, June 3, 2022
ناگریز
پی ام اس ها وحشتناک شده اند. دو دستی زندگی را چسبیده ام که تا حد ممکن همین که شده از دستم در نرود. اما وقت هجوم هورمون ها میروم زیر موج. از پسش بر می آیم؟ نه فکر نکنم. این رفت و برگشت حال بد حسابی کشدار شده. حال بد قوی دارم و حال خوب موقت. این وسط حالت میانه ای هم شکل گرفته به اسم روزمره. قبل تر؟ خیلی خیلی وقت پیش؟ حال خوب قوی داشتم و به ندرت حال میانه و خیلی خیلی به ندرت تر حال بد. دیشب لیست چیزهایی که هنوز منجر میشود ادامه بدهم را یادداشت کردم. سه چهار مورد بیشتر نشد. بعد تقویم را نگاه کردم و دیدم خب هورمونهای نازنین. سه چهار مورد هنوز همان سه چهارتا هستند اما استیصال شاید چند روز بعد برود. زیر موج جای خوبی برای تصمیم گیری نیست. زیر موج جای خوبی برای ماندن نیست. حالا ادامه میدهیم. این ماه. ماه بعد. تا ببینیم کداممان زورمان میچربد.
پایان بندی
Thursday, June 2, 2022
سنجه
سین دیشب خونه گرفت. بچه ها دو سه هفته دیگه میان و قراره اینجا ساکن بشن و خونه بگیرن. چند ماهه این شهرم؟ بلاخره داره سقفی به جز خونه ی خودم که بتونم ساعتی بخش دعوت بشم اینجا پیدا میکنم. این معنی عجیبی از غربت بود برای من. شهری که هیچ کس رو نداشته باشی که دعوتت کنه.
Wednesday, June 1, 2022
از روزها
چند روز پیش بخشی از گفتگوی احتمالا بلندی رو به صورت تقطیع شده در یوتیوب گوش میدادم که خانم میانسالی - حدودا پنجاه و چند ساله - داشت از تفاوت کلمات و عبارات و ارزشها در امروز و جهان قبل از امروز صحبت میکرد. که مثلا مونوگامی قبلا به معنی تک پارتنری بوده اما امروزه به معنی در هر زمان تنها یک پارتنر به کار میره. یعنی چیزی که قبلا گستره ی کل حیات یک شخص رو در بر میگرفته، الان فقط به برش زمان حال اون شخص اشاره داره.
اپلیکیشن فارست رو روی گوشی ریختم. خودم رو مقید کردم تا وقتی زمان تعیین کرده ام به پایان نرسیده بهش دست نزنم. با اینحال تمام سایت ها و چیزها رو روی لپ تاپ بالا آوردم و از این سمت چک میکنم. با اینحال اما باز به وضوح کنترل کردن اوضاع وقتی گوشی روی زمینه برام ساده تره. هر بار یاد صحبت اون خانوم می افتم - لعنتی کاش سیوش کرده بودم - و گمون میکنم این یکی رو باید بهبود بدم.
وضعیت بهتر از سابقه اما. جنگلم در حال پیشرفته. هرچند هنوز ابتدای راهم.
ایمان
امید خلیده زیر پوستم. یک هفته؟ ده روز؟ همین حوالی. از خانه بیرون زدم و دیدم بهار شده. کل امسال در اضطراب و پشت میز گذشت. بدون اغراق. از تیرم...
-
کاش یک شیوهی درست تشکر یاد بگیرم. باید تشکر کنم و کلمات کافی نیستند.
-
توانایی تحمل این حجم درد رو ندارم.
-
از این همه گریه کردن خسته ام.