Monday, August 5, 2019

شیفت دیلیت

یادم رفته بود اسماعیل. یه فولدر پیدا کردم که توش عکس های عروسی ریخته بودم. طرح لباس عروس. مدل مو. گل. چیزهایی از این دست. یادم رفته بود فولدرها رو بگردم به چی میرسم. دارم پیر میشم اسماعیل. یادم رفته بود یک زمانی چه ساده دل احمقی بودم.

No comments:

Post a Comment

روز ششم

وسط حرف زدن حضوری با آدمها یکهو جیغ میزنم که زلزله. طرف باید بهم اثبات کنه همه چیز امن و سر جلسه. یکهو کل بدنم شروع به لرزیدن می‌کنه. وقتی ت...