روبروی قفسه ایستاده بودم و گردن کشیده بودم سمت ردیف بالا. یک جمله گفتم که فلان چیز. اسمم را قرار داد توی جمله و جوابم را داد. به مهر. به رفاقت. چیزی وسط قفسهی سینه ام انگار لرزید. انگار آب شد. انگشتهام را دراز کردم سمت جایی که بود. نوک انگشت هام رسید نزدیک دستش. آرام گرفت.
به قفسه نگاه میکردم. ردیف بالا. گردن کشیده بودم که مثلاً در حال نگاه کردنم و یواشکی انگشت شستم روی ردیف انگشت هاش سیاحت میکرد.
Friday, January 4, 2019
به جان
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
روز ششم
وسط حرف زدن حضوری با آدمها یکهو جیغ میزنم که زلزله. طرف باید بهم اثبات کنه همه چیز امن و سر جلسه. یکهو کل بدنم شروع به لرزیدن میکنه. وقتی ت...
-
توانایی تحمل این حجم درد رو ندارم.
-
کاش یک شیوهی درست تشکر یاد بگیرم. باید تشکر کنم و کلمات کافی نیستند.
-
با چاقو افتادم به جونش. تکه پارهاش کردم و بعد سطل زباله. میون اون ضربهزدنها، یک لحظه ترسیدم از دونستن اینکه آنقدر خشم و انزجارم زیاده که ...
No comments:
Post a Comment